اشکی در گذر گاه تاریخ

اشکی در گذر گاه تاریخ   

از همان روزی که دست حضرت « قابیل »

گشت آلوده به خون حضرت « هابیل »

از همان روزی که فرزندان « آدم »

- صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی -

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید

آدمیت مرد ،

گر چه آدم زنده بود .

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند ،

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند ،

آدمیت مرده بود .

بعد ، دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب ،

گشت و گشت ،

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت ،

ای دریغ ،

آدمیت برنگشت!                                                                          

                قرن ما                                                              

روزگار مرگ انسانیت است !

سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است ،

صحبت از آزادگی ، پاکی ، مروت ابلهی است ،

صحبت از موسی و عیسی و محمّد نابجاست ،

قرن موسی چنبه ها است !

من که از پژمردن یک شاخه گل ،

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فقان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیر ،

حتی قاتلی بر دار !

اشک در چشمان و بغضم در گلوست ،

و ندرین ایام زهرم در پیاله ، زهرمارم در سبوست

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای ! جنکل را بیابان می کنند !

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند ،

هیچ حیوان نمی دارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند .....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد