ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اشکی در گذر گاه تاریخ
از همان روزی که دست حضرت « قابیل »
گشت آلوده به خون حضرت « هابیل »
از همان روزی که فرزندان « آدم »
- صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی -
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد ،
گر چه آدم زنده بود .
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند ،
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند ،
آدمیت مرده بود .
بعد ، دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب ،
گشت و گشت ،
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت ،
ای دریغ ،
آدمیت برنگشت!
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است !
سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است ،
صحبت از آزادگی ، پاکی ، مروت ابلهی است ،
صحبت از موسی و عیسی و محمّد نابجاست ،
قرن موسی چنبه ها است !
من که از پژمردن یک شاخه گل ،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فقان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر ،
حتی قاتلی بر دار !
اشک در چشمان و بغضم در گلوست ،
و ندرین ایام زهرم در پیاله ، زهرمارم در سبوست
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای ! جنکل را بیابان می کنند !
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند ،
هیچ حیوان نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند .....