آغاز.....

آغاز.....

چه لطیف است حس آغازی دوباره

و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس

و چه اندازه عجیب است، روز ابتدایی بودن

امروز ورق دیگری از دفتر زندگی ام کنده شده ...

این ورق، آکنده از تجربه و خنده و گاهی هم گریه بود...

تجربیاتی که به من آموخت یادم باشد:

حرفی نزنم که به کسی بر بخورد...

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد...

راهی نروم که بیراهه باشد...

خطی ننویسم که کسی را آزار دهد ...

و ... و ... و...

با همه ی اینها سالی دیگر گذشت...

سالی که بعضی روزهایش همیشه به یاد می مانند...

بعضی زخم هایش تا آخر عمر خوب نمی شوند...

بعضی مصیبت هایش را هم هیچ وقت فراموش نمی کنم ...

و چه اندازه شیرین است امروز


روز میلادم ...

روز من!

روزی که آغاز شدم ...


و امروز هم که روز آغازی دوباره است


 این شعر را مرور می کنم که فراموش نکنم حقیقتی را ... :
حرف های ما هنوز ناتمام ...

تا نگاه می کنی:

                       وقت رفتن است...


باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آن که با خبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

ای دریغ و حسرت همیشگی


ناگهان

         چقدر زود

                      دیر می شود!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد