دعا...

دعا...

دلش گرفته بود ، بهانه جویی می کرد،اعصابش خورد بود...

دلش بدجورهوای بارون کرده بود می خواست با خودش خلوت کنه

احساس سنگینی می کرد...خودشم نمی دونست اما فکر می کرد با اومدن بارون

سبک میشه،

آروم می شه... هر روز صبح به آسمان نگاه می کرد و دعا می کرد ببارد...

چند روز گذشت نا امید شده بود...

اون روز اما اصلا یادش به بارون نبود...

اول فکر کرد خیاله...فکر کرد آب از یه جایی صورتشو خیس کرده

اما نه بارون بود ... قطره های دوم سوم و...هم تکرار شد و روی صورتش نشست

بالاخره بارید

به آسمان نگاه کرد سپاسگذار بود...سبک شده بود.

 

(گاهی قدر چیزایی رو که داریم نمی دونیم اصلا فکر نمی کنیم هستن...

اما همین که نیستن دعا می کنیم کاش بودن...

گاهی واسه داشتن یه چیز دعا می کنیم غافل از اینکه نمی دونیم نداشتننش خیلی به

صلاحمونه...)

 

خدایا :به داده و نداده و گرفته ات شکر، که داده ات نعمت است.نداده ات حکمت و گرفته ات

امتحان.

خدایا : آن چه را که خیر و خوبی ما در آن است به ما عطا فرما.خواه آن را به دعا بخواهیم و

 شر و بدی را از ما دور کن

ولو اینکه به دعا طلب کرده باشیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد