خاطرات کودکی

تقدیم به دوستان جاوید

 

هیچ‌چیز هراس‌آور از آن نیست که آدم ببیند

 

 خاطره‌های کودکی‌اش یکی‌یکی کمرنگ

 

 می‌شوند، محو می‌شوند و از بین می‌روند. کل

 

 کودکی، همان جزئیاتی است که در خاطر

 

 می‌ماند، جزئیاتی که پیش می‌برد، راه را هموار

 

 می‌کند و ادامه‌دادن به کمکش آسان است. اما

 

 دریغ از موقعی که این جزئیات از بین بروند. این،

 

 پایان کودکی است، شروع انهدامی است که

 

 هیچ‌کسی دوستش ندارد. اما مرگ از کسی

 

 اجازه نمی‌گیرد، می‌آید و خودش را تحمیل

 

 می‌کند. می‌نشیند و خاطره‌ها را ورق می‌زند و

 

 روی صفحه آخر می‌نویسد

 

 پایان.

 

*******

 

«...این عطر و اشتیاق سال‌های رفته را کدام

 

 پاداش باید کفایت کند؟ چه‌کسی به ما پس

 

 می‌دهد رنگِ نویِ نگاهِ هفده‌ساله ما را که

 

 لابه‌لای صفحه‌های شیمی آلی به خاک سپرده

 

 شد؟»

 

چه خوب که سال‌های کودکی هستند، که

 

 خاطره‌ها (حتی دور و محو و گنگ) هستند.

 

آیا چیزی برای نگرانی هست ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد