شعر

کولى

 

شب من پنجره ای بی فردا
روز من قصه تنهایی ها
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهی ام ماهی دور از دریا

هیچکس با دل آواره من
لحظه ای همدم و همراه نبود
هیچ شهری به من سر گردان
در دروازه خود را نگشود

کولی ام خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم

پای من خسته از این رفتن بود
قصه ام قصه دل کندن بود
دل به هر کس که سپردم دیدم
راهش افسوس جدا از من بود

صخره ویران نشود از باران
گریه هم عقده ما را نگشود
آخر قصه من مثل همه
گم شدن در نفس باد نبود

روح آواره من بعد از من
کولی دربه در صحراهاست
میرود بی خبر از آخر راه
همچنان مثل همیشه تنهاست

نظرات 1 + ارسال نظر
ali mahrooz پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 14:02 http://www.byrapid.com

سلام رفیق خوبی وبلاگ خیلی خوبی داری به سایت من هم سر بزن در مورد فروش اکانت رپیدشیر و مگا آپلود هستش خوشحال میشم ببینمت فعلا بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد