شعر

شعر

زیر خاکسترذهنم باقیست آتشی سرکش و سوزنده هنوز...یادگاراست زعشقی سوزان ٬ که بود گرم و فروزنده هنوز...عشق همان گونه که بنیان مرا سوخت ٬ از ریشه و خاکسترکرد
غرق در حیرتم ازاینکه چرا ٬ مانده ام زنده هنوز....گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم :آنکه جانم را سوخت ٬ یادی ارد ازاین بنده هنوز؟
سخت جانی راببین که نمردم از هجر
مرگ صدبار به از بی تو بودن باشد....گفتم از عشق تو خواهم مرد
چون نمردم ٬ هستم پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گرچه ازفرط غرور اشکم از دیده نریخت
بعد تو لیک پس از آن همه سال کس ندیده به لبم خنده هنوز.....دفترعمرمرا ٬ دست ایام ورق ها زده است
زیر بارغم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست ٬ تویی آن قامت بالنده هنوز....در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی٬ منم آِن عاشق بازنده هنوز....آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی ست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد