داستانک

داستانک 

باتشکر از دوست خوبم نگین

مرد جوانی که می خواست طریقت معنوی را طی کند ، به جست و جوی روحانی ای در صومعه ی ستا رفت

پدر گفت : برای مدت یک سال به هر کس که با تو درشتی کرد، پول بده

دوازده ماه تمام ، جوان هرگاه مورد توهین قرار می گرفت ، پولی می پرداخت. در پایان سال ، جوان برای آموختن درس بعدی به نزد پدر آمد

پدر گفت : به شهر برو و برای من قدری گوشت بخر

به محض اینکه جوان آنجا را ترک کرد ، پدر خود را به هیئت گدایی در آورد و از میانبری که بلد بود، خود را به دروازه ی شهر رساند

وقتی مرد جوان رسید ، پدر شروع کرد به هتاکی کردن به او

جوان به گدای تقلبی گفت : عالی است ، یک سال تمام مجبور بودم در ازای مورد توهین قرار گرفتن ، مبلغی به توهین کننده بپردازم . اما حالا می توانم مجانی و بدون خرج کردن حتی یک پا پسی مورد توهین قرار بگیرم

پدر با شنیدن این جمله ، لباس مبدل را از تن به در آورد و گفت : تو برای گام بعدی آماده ای ، زیرا آموخته ای که به روی مشکلاتت لبخند بزنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد