ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مرد جوانی.....
مرد
جوانی ، از دانشکده فارغ التحصیل شد . ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی ،
پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو
می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود . مرد جوان ، از پدرش خواسته بود که
برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد . او می دانست که پدر
توانایی خرید آن را دارد .
بلأخره روز فارغ التحصیلی فرارسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی
اش فرا خواند و به او گفت : من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و
شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری دردنیا دوست دارم . سپس یک جعبه به
دست او داد . پسر ، کنجکاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یک انجیل
زیبا ، که روی آن نام او طلاکوب شده بود ، یافت .
با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت : با تمام مال و دارایی که داری ، یک انجیل به من میدهی؟
کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد .
سالها گذشت و مرد جوان در کار وتجارت موفق شد . خانه زیبایی داشت و
خانواده ای فوق العاده . یک روز به این فکر افتاد که پدرش ، حتماً خیلی
پیر شده و باید سری به او بزند . از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده
بود . اما قبل از اینکه اقدامی بکند ، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت
پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر ، تمام اموال خود را به او بخشیده
است . بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی
نماید .
هنگامی که به خانه پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد .
اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان
انجیل قدیمی را باز یافت . در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و
صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد . در کنار آن
، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت ، وجود
داشت . روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود
: تمام مبلغ پرداخت شده است .
چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجاتهایمان را از دست
داده ایم فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند ...
؟؟؟!